آزادگان یک سرمایه عظیم اجتماعی و فرهنگی برای کشور ما هستند که متاسفانه هرگز نتوانسته ایم چنان که باید و شاید قدر دان ایثار گریها و رشادتهای این عزیزان باشیم . کسانی که بهترین دوران زندگی خود را در چنگال دژخیمان بعثی گذراندند و با وجود شکنجه ها و آزار و اذیت های جسمی و روحی فراوان هرگز دست از اعتقاد و راه و روش خود بر نداشتندو دشمن را در خاک خود اسیر صلابت و ایمان خود کردند . افتخار آشنایی با آزاده پیشکسوت قدرت الله معصومی ما را بر آن داشت تا در گفت و گو با ایشات ،یاد و خاطره مجاهدت و ایثار آزادگان را گرامی بداریم .
برای آغاز صحبت لطفا خودتان را معرفی نمائید؟
به نام خدا قدرت الله معصومی هستم متولد ۱۳۴۷/۰۱/۲۲ و اهل شلمزار
چند ساله بودید که به جبهههای جنگ اعزام شدید؟
۱۸ ساله بودم که از طریق هنگ ژاندار مری سابق استان چهار محال و بختیاری جهت طی دوره آموزشی به مر کز آموزش ذوب آهن اصفهان اعزام و از آن طریق پس از آموزش به منطقه عملیاتی زبیدات عراق اعزام شدم.
چند سال در جبههها حضور داشتید و در چه مناطق عملیاتی از جبهه حضور داشتید؟
یک سال در منطقه عملیاتی زبیدات عراق حضور داشتم
در چه تاریخی و در کدام منطقه به اسارت دشمن در آمدید؟
در منطقه زبیدات عراق دشمن ساعت ۶ صبح مورخ ۲۱ /۴/ ۱۳۶۷ تک زد و ما در حال مقابله و دفاع بودیم از نیروهای دشمن هم خیلی به هلاکت رساندیم و دشمن از پشت سرمان نیرو هلی برن کرده و مارا محاصره کرد. چون مهماتمان تمام شد به ناچار اسیر شدیم.
پس از اسارت شما را به کدام مناطق اعزام کردند، از روزهای اول اسارت بگویید؟
وقتی اسیر شدیم ما را به شهر الاماره اردوگاه رمادیه ۶ انتقال دادند. در روزهای اول یدلیل گرما و نبود بهداشت لباسمان پاره شد و شش ماه فقط با شورت بودیم.
چند ماه در اسارت دشمن بودید؟
۲۶ ماه و اندی در اسارت دشمن بودم.
خاطره ایی از دوران اسارت برایمان بگوئید؟
وقتی اسیر شدیم با توجه به گرمی منطقه و نداشتن بهداشت لباسهامون در مدت کوتاهی پاره شد و فقط تا شش ماه با یک شرت بودیم تا اینکه تعدادی اسیر ایرانی قدیمی آوردن در اردوگاه ما و آنها به ما لباس دادند.
خاطره دیگر اینکه یک افسر عراقی به من توهین کرد او را زدم و بی هوش شد و به همین علت یک هفته مرا در سلول انفرادی انداختند و روزی فقط یک تکه نان ساندویچ خالی به من میدادند و برای قضای حاجت یک قوطی کمپوت بهم داده بودند و هر روز مرا ضمن اینکه کتک میزدند یک نردبان روی دوشم قرار میدادند و دونفر به دو طرف نردبان آویز میشدند و من بایت چند دقیقه آنها را جا بجا میکردم.
زمانی که فهمیدید جنگ به پایان رسیده و قرار است آزاد شوید چه احساسی داشتید؟
وقتی متوجه شدیم جنگ تمام شده درسته خوشحال بودیم که آزاد میشدیم، ولی از اینکه در جنگ کاملا در عملیات نظامی پیروز نشده بودیم ناراحت بودیم.
درچه تاریخی به میهن اسلامی باز گشتید؟
در تاریخ ۱۳۶۹/۰۶/۰۴ به میهن اسلامی بازگشتم.
پس از آزادی از اسارت، در چه بخشهایی از نیروی انتظامی حضور داشتید؟
در اداره راه و ترابری به عنوان مسئول حقوقی و قضائی استخدام و همان جا هم بازنشسته شدم.