در تاریخ دفاع مقدس روزهای بزرگی وجود دارد که درباره هریک میتوان کتابی عظیم و ارزشمند نگاشت، هرچند باز هم حق مطلب ادا نمیشود. روزهای خاطره انگیزی که هر رزمندهای در هر محو عملیاتی میتواند ساعتها از جنبههای مختلف رشادت ها، ایثارگری ها، جانبازیها آن را تعریف و تفسیر کند.
بدین منظور به سراغ جانباز سرافراز یعقوب غیبی رفتیم تا یک برگ دیگر از دفتر دفاع مقدس را در گفتگو با ایشان ورق بزنیم:
برای آغاز صحبت لطفا خودتان را معرفی نمائید؟
اینجانب جانباز ۶۰ درصد یعقوب غیبی فر اهل و ساکن شهرستان ارومیه هستم. همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در دفتر حجت الاسلام غلامرضا حسنی که پس از پیروزی انقلاب به عنوان امام جمعه ارومیه و فرمانده کمیتههای استان منصوب گردیدند حضور داشتم. در سن ۱۹ سالگی بعنوان سرپرست مجاهدان و به منظور حفظ امنیت کارخانجات در شرکت پاکدیس ارومیه منصوب گردیدم و نهایتا پس از اتمام دوران تحصیل و علاقه وافری که به ژاندارمری داشتم در آزمون استخدامی شرکت نموده و پس از طی مراحل به آموزشگاه افسری دوره چهارم ژاندارمری پادگان ونک اعزام شده و مدت ۱۸ ماه دورههای عمومی و تخصصی را پشت سر گذاشتم.
چه شد که تصمیم گرفتید به جبهههای جنگ بروید؟
دراوایل سال ۱۳۶۳ پس از طی دوره افسری و اخذ درجه ستوانسومی به صورت داوطلبانه به جبهههای حق علیه باطل شتافته و به مدت حدود سه سال در جبهههای آبادان، اروند کنار، تنگه کذابه، زبیداد (کراهانی) حضور داشتم. در تاریخ ۱۸ فروردین سال ۱۳۶۶ در حین بازگشت از عملیات گشت رزمی و پاکسازی میدان مین عراقیها در گله قندی منطقه زبیداد عراق (پشت چاههای نفتی) به درجه رفیع جانبازی نایل گردیدم.
برخورد خانواده در اعزام شمابه جبهه چگونه بود؟
باتوجه به وضعیت خانوادگیم که کاملا مذهبی و انقلابی بودند؛ لذا حضور در صحنههای انقلاب و جبهههای حق علیه باطل را فریضه دینی دانسته و از حضور بنده در جبهه استقبال مینمودند.
چطور شد جانباز شدید، از آن لحظات برایمان بگویید؟
حضور در جبهه حاوی لحظات تلخ وشیرین بوده و این خاطرات مانند یک فیلم پرماجرا لحظهای از یادم نمیرود. یادم هست فرمانده گروهان بودم که روز ۱۷ فروردین ماه سال ۱۳۶۶ طی نامه رمزدار بصورت خیلی محرمانه به به من ابلاغ شد کلیه معابر و میادین مین دشمن در حوزه استحفاظی جهت عملیات ایذایی پاکسازی شود.
ما از خط به سمت نیروهای دشمن حرکت کردیم و با موفقیت کامل میدان مین پاکسازی را کردیم و درهدف مورد نظر مستقر شدیم غافل از اینکه کل عملیات توسط دشمن لو رفته بود و ما کلا در محاصره عراقیها بودیم. آتش بسیار شدید توسط دشمن بالای سرمان بود. بیسیمها بدون کد امنیتی با نیروهای خودی تماس برقرار نموده و درخواست آتش توپخانه و سلاحهای نیمه سنگین کردیم. بلافاصله توسط نیروهای خودی اقدام و ما موفق به عقب نشینی شدیم. در مسیر برگشت پایین گله قندی داخل کانال با دوشکای دشمن مواجه شده بنابه دستور بنده آرپی جی زن بلافاصله اقدام به شلیک و انهدام سنگر دشمن کرد و به حرکت به سمت نیروهای خودی ادامه دادیم.
در کانال بار دیگر با دشمن روبرو شدیم درگیری شدت گرفت و خیلی از همراهان شهید شدند. براثر اصابت ترکش خمپاره دشمن از ناحیه زانوی پای چپ و پای راست سر کمر و شکم زخمی به شدت زخمی شدم. در همان لحظه دونفر عراقی جهت اطمینان از شهادت بنده دوتیر کلاشینکف از پشت به بنده زدند؛ که از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدک خود را در داخل هلی کوپتر دیدم و مدت شش ماه در بیمارستان شهید فقیهی شیراز بستری گردیدم.
خاطرهای از جبهههای جنگ برایمان بگویید؟
بدترین خاطره بنده از حضور درجبهه جنگ، بدوش کشیدن جنازههای همرزمان به خصوص آرپی چی زن گروهان بنام گروهبانیکم احد مهربانی اهل تبریز که در عملیات کربلای ۴ ازوسط دونیم شد، بود.
پس از پایان جبهه و جنگ تا آغاز بازنشستگی، در چه بخشهایی از نیروی انتظامی حضور داشتید؟
حقیر پس از جانبازی به مدت شش ماه بنابه دستور فرمانده ناحیه وقت تیمسار شقایقی آذر به عنوان سرپرست اداری بهداری معرفی گردیدم و پس از اتمام حکم با درخواست شخصی و تشخیص کمیسیون موظف از خدمت شدم. پس از ۱۵ سال دوباره به مدت ۵ سال به حالت اشتغال در ناجا خدمت نموده و ترفیعات خود را تا درجه سرهنگی و جایگاه سرلشگری دریافت و بازنشسته دائم شدم.
چه درسهایی از جبهه گرفتید؟
جبهه همانند یک دانشگاه درسهای زیادی به بنده آموخت ازجمله درس ایثار، تقوا، ازخودگذشتگی، صداقت، ایمان، جانفشانی و نوع دوستی بوده است.
هم اکنون به چه کاری مشغول هستید؟
بنده با توجه به وضعیت جسمانی که دارم بمنظور تقویت روحیه و جلوگیری از فرسودگی جسمی و روحی اقدام به دایر نمودن یکباب مغازه در بلوار رودکی نموده ام و اکثر رزمندگان آن دوران که بازنشسته شده اند دورهم جمع شده و از خاطرات آن دوران یاد میکنیم.