جناب آقای اخوان از دوران کودکی چیزی به خاطر دارید.
در سال ۱۳۲۲ در ساوه متولد شدم. تا شش ابتدایی تحصیل کردم و بعد از آن بواسطه نبود امکانات تحصیل به همراه خانواده به کار کشاورزی مشغول بودم. پدر و مادرم را که از دست دادم دیگر امکان حضور در ساوه برایم مقدور نبود به تهران آمدم و با خانواده برادرم زندگی را ادامه دارم. در سال ۱۳۴۱ وارد خدمت سربازی شدم. ۲ سال در ارتش خدمت کردم و از همان جا نیز برای خدمت در ژاندارمری جمهوری اسلامی ایران ثبت نام نمودم و از سال ۱۳۴۳ به عضویت ژاندارمری در آمدم.مهمانسرای ژاندارمری اولین محلی است که پس از آموزشی انتخاب کردید و طی ۵۵ سال حضور در ژاندارمری ناجا همواره حضور شما محسوس بود. دلیل انتخاب شما چه بود.
بخاطر ظاهر مرتب و هیکل مناسبی که در جوانی داشتم پس از آموزش برای مهمانسرا انتخاب شدم. سلامت خدمتی از مهمترین ارکان انتخاب در اینگونه موارد است و شکر خدا این اعتماد از ابتدا به من شد. برنامه کاری مادر مهمانسرا نیز بدین صورت بود که ۹ ماه سال در تدارک مراسمات عروسی بودیم و سه ماه تابستان به خرزآباد میرفتیم و در آنجا مستقر بودیم. بعدها که ادغام صورت پذیرفت و مهمانسرا به محل جلسات فرماندهان تبدیل شد، برنامه های قبلی تغییر کرد و بنده به طور کامل در سالن فجر مستقر شدم.
اولین سمتی که که در مهمانسرای ژاندارمری داشتند چه بود.
من ابتدا رئیس فروشگاه مهمانسرا بودم و در پلاژ خزرآباد نیز به عنوان مسئول خرید فعالیت میکردم بعد از مدتی رئیس سالن شدم و از سال ۱۳۴۵ تا سال ۹۶ در این سمت حضور داشتم.اولین فرماندهای که با ایشان خدمت کردید به خاطر دارید. چند فرمانده را در این سالها همراهی کردید.
من از زمان سپهد مالک در ژاندارمری بودم. پیش از انقلاب با سپهبد فرخنیا، سپهبد محقیقی، سپهبد ضرغام، ارتشبد قرباغی و ارتشبد اویسی بودم و بعد از انقلاب نیز با جناب سرهنگ فروزان، جناب سرهنگ کوچکزاده، تیمسار دانشور و تیمسار سهرابی خدمت کردم.
پس از ادغام نیز با کلیه فرماندهان تاکنون بودهام و انجام وظیفه نمودهام. در مجموع فکر میکنم حدود ۱۷ فرمانده ژاندارمری و ناجا را دیدهام.
برنامه کاری فشرده ای داشتید. چگونه به زندگی شخصی میرسیدید.
من کارم را خیلی دوست داشتم. واقعاً عاشق بودم. از ساعت ۷ صبح تا ۱۲ – ۱۱ شب در محل کار حضور داشتم و وقتی به خانه میرسیدم ۱ تا ۲ صبح بود و آنگونه که باید نمیتوانستم در خدمت خانواده باشم و کارهای خانه با همسرم بود. من تمام این ۵۵ سال در خدمت خانواده کارکنان بودم. حتی در مهمانسرای ژاندارمری روزهای جمعه ناهار میپختم و کارکنان می آمدند و غذا برای خانواده می بردند.
آشپزی تان خوب بود.
درجه یک بودم. همه چیز میپختم. یک دوره آموزشی در سال ۴۶ -۴۵ دیده بودم و تا حدودی زیادی با نحوه مهمانپذیری، هتلداری و آشپزی آشنایی داشتم.
یک خاطره خوب یا جذاب از دوران خدمت دارید.
پیش از انقلاب هر زمان فرمانده ژاندارمری با خانواده به پلاژهای خرزآباد برای استراحت میرفتند به همراهایشان بودم. در زمان سپهبد ضرغام نیز این رویه وجود داشت. خوب به خاطرم هست که یکروز صبح ایشان قبل از ورزش صبحگاهی از من خواست نوشیدنی برایشان ببرم. این کار را انجام دادم و ایشان پس از بازگشت برای تعویض لباس به اتاق خواب رفت و ناگهان صدای شکستن شنیدم.
همسر سپهبد ضرغام به فرزندشان علیرضا گفت: برو ببین چه شده. ایشان به طبقه بالا رفت و شروع به فریاد کرد. به سرعت به طبقه بالا رفتیم و دیدیم سپهبد ضرغام در حین تعویض لباس سکته کرده و سرش به میز خورده و فوت کرده است.
مراتب را گزارش دادم و پزشک که برای پی بردن به علت حادثه به محل آمد، پس از مشاهده پیشانی زخمی گفت: ایشان به قتل رسیده است. همسر تیمسار گفت: این چه حرفیه که میزنید اولین نفر پسرم و بعد من و آقای اخوان بالای سرشان رسیدیم. از آن روز شایعه شد که اخوان سپهبد ضرغامی را کشته است.
بعد از ۵۵ سال خدمت، بازنشسته شده اید چه احساسی دارید.
من عاشق کارم بودم و خیلی سخته که بیکار در خانه مینشیتم، اما دیگه نمیتوانستم. با این وجود خیلی ناراحتم. من تجربه بازنشستگی را ۲۵ سل پیش با پایان خدمتم کسب کرده بودم و میدانستم چقدر سخت است هر چند خیلی طول نکشید و تیمسار فارسی همان زمان با من قرارداد بست، اما دیگر امروز توان ادامه ندارم.
اگر از دل ۵۵ سال خدمت یک جمله به عنوان تجربه بیرون بیاید آن جمله چیست؟
من در تمام خدمت فقط یک چیز به نیروهای زیرمجموعهام گفتهام و آن اینست که خدا را در نظر بگیرید و هر چه میخواهید از او بخواهید. این راز ۵۵ سال خدمت و ۷۵ سال زندگی ام است.