آزادگان یک سرمایه عظیم اجتماعی و فرهنگی برای کشور ما هستند که متاسفانه هرگز نتوانسته ایم چنان که باید و شاید قدردان ایثارگریها و رشادتهای این عزیزان باشیم. کسانی که بهترین دوران زندگی خود را در چنگال دژخیمان بعثی گذراندند و با وجود شکنجهها و آزار و اذیتهای جسمی و روحی فراوان هرگز دست از اعتقاد و راه روشن خود برنداشتند و دشمن را در خاک خود اسیر صلابت و ایمان خود کردند.
افتخار آشنایی با آزاده پیشکسوت سرهنگ هادی خرمی ما را بر آن داشت تا در گفتگو با ایشان، یاد و خاطره مجاهدت و ایثار آزادگان را گرامی بداریم.
برای آغاز صحبت لطفا خودتان را معرفی نمائید؟
اینجانب سرهنگ آزاده جانباز هادی خرمی هستم. در سال ۴۲در شهوه اراک به دنیا آمدم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد کمیته شدم و در برقراری نظم و امنیت شهر همکاری می کردم.
در چه تاریخی و در کدام منطقه به اسارت دشمن درآمدید؟
در تاریخ ۱۳۶۷/۰۴/۳۱ در منطقه عملیاتی شلمچه
از آن لحظات برایمان بگویید چطور شد به اسارت دشمن درآمدید؟
یکماه قبل از آتش بس رسمی و باقبول قطع نامه ۵۹۸ توسط رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) دشمن بعثی در منطقه جنوب حمله سراسری زد که بنده آن زمان راننده آمبولانس بودم و درحین انتقال مجروحین به بیمارستان در ابتدای جاده دارخوین توسط نیروهای بعثی که تا آنجا پیشروی کرده بودند اسیر شدم.
از روزهای اول اسارت بگویید؟
در ابتدا ما را در گوشهای از خاک ریز جمع کردند و پس از گشتن و خلع سلاح مارا به سمت بصره حرکت دادند .
به بصره که رسیدیم در هوای بسیار گرم به مدت ۲ روز هیچگونه آب و غذای به ما نمی دادند و شرایط سختی داشتیم. بعد از دو روز به وسیله چند دستگاه اتوبوس شبانه ما را به سمت بغداد حرکت دادند.
در بغداد ابتدا ما را در شهر گرداندند تا مردم ما را ببینند. سپس به طرف اردوگاه نهروان حرکت دادند. درحین پیاده شدن از اتوبوس در محل آسایشگاه ما را به شدت شکنجه کردند.
در دو ماه اول با بدترین شرایط نظافتی زندگی کردیم به طوری که وقتی بیرون آمدیم بدن بچه ها گال و شپش و زخم زده بود.
چند ماه در اسارت بودید؟
بیش از ۲ سال از تاریخ ۱۳۶۷/۰۴/۳۱ الی ۱۳۶۹/۰۶/۲۲در اسارت بودم.
خاطرهای از دوران اسارت برایمان بگویید؟
یک خاطره تلخ خبر شنیدن رحلت حضرت امام بود که همگی بچهها در اردوگاه مشغول به عزاداری و گریه و زاری شدیم.
خاطره دیگر اینکه بنده، چون مقداری زبان عربی و ادبیات عرب میدانستم مسئول خواندن روزنامههای عراقی برای بچهها بودم و هرروز خبرها را برای آنان می خواندم مخصوصا آن زمان خبر مذاکرات صلح ایران و عراق که برای بچهها و دوستان اخبار مهمی بود.
خاطره دیگر اینکه یکبار موقع تنبیه عمومی نشست و برخواست توسط عراقی ها، من پایم درد گرفته بود و یک خط در میان بشین و پاشو انجام میدادم. یک نیروی عراقی مرا دید و گفت از صف بیا بیرون. بعد به من گفت خسته ای؟ من هم با خیال اینکه شاید به من مهربانی و دلسوزی کند گفتم: بله، که ناگهان کشیدهای به صورتم نواخت.
زمانی که فهمیدید جنگ به پایان رسیده و قرار است آزاد شوید چه احساسی داشتید؟
بسیار احساس خوب و شادی زیاد داشتیم و برای زمان آزادی لحظه شماری میکردیم که تقریبا ۲۰ روز تبادل ما طول کشید.
در چه تاریخی به میهن بازگشتید؟
در تاریخ ۲۲ شهریور ۱۳۶۹وارد ایران اسلامی شدیم و ۳ روز در قرنطینه کرمانشاه بودم. سپس به اراک آمدم و درستاد کمیته انقلاب اسلامی سابق توسط حاج آقا رضایی فرمانده وقت و مسئولین کمیته مورد استقبال قرار گرفتم و بعد به روستای شهوه رفتم. آنجا نیز توسط مردم مورد استقبال قرار گرفتم.
پس از آزادی از اسارت، در چه بخشهایی از نیروی انتظامی حضور داشتید؟
پس از آزادی، چون ادغام صورت گرفته بود در عقیدتی سیاسی مشغول خدمت شدم و در بخشهای مختلف عقیدتی سیاسی ناجا مثل ۱- معاونت اداری و مالی، معاونت آموزش، معاونت روابط عمومی و تبلیغات و معاونت سیاسی سازمان عقیدتی و سیاسی فا استان مرکزی خدمت و در نهایت بازنشسته شدم.
هم اکنون به چه کاری مشغول هستید؟
در حال حاضر بازنشسته هستم و در خدمت خانواده و کارهای شخصی روزانه خود و دعاگو شما عزیزان هستم.